1402-10-12 14:17
996
0
88197
عاشقانه‌های مادر شهید «قاسم غریب»؛

تذکره خانه خدا آخرین هدیه «روز مادر» شد

قصه زندگی «قاسم» آقازاده‌ای از روستای سید میران که مفتخر به سومین شهید مدافع حرم استان گلستان است از زبان مادرش شنیدنی است، آنجا که تذکره خانه خدا آخرین هدیه «روز مادر» می‌شود.

به گزارش خبرنگار پایگاه خبری تحلیلی «گلستان ما»، ولادت حضرت زهرا(س) بهانه قشنگی برای دیدار با خانواده «شهید قاسم غریب» سومین شهید مدافع حرم استان گلستان شد، حاج ملکه ساورعلیا مادر این شهید والامقام که حالا ۹ سال از شهادت فرزندش گذشته اما درد فراغ برایش تازه است، حالا مادر روی تخت خانه‌اش نشسته و با روی گشاده از مهمانان استقبال می‌کند.

بوسه‌های مادر بر عکس فرزند شهیدش آنقدر شیرین و زیباست که به احترام رابطه مادر و فرزندی سکوت کردیم و محو تماشا شدیم، مادر چنان قربان صدقه فرزندش می‌رفت و از طرف قاسم شهیدش روز مادر را به خودش تبریک گفت و یادی از خاطرات آن روزها کرد که چطور فرزندش یک هفته مانده به روز مادر به او تماس می‌گرفت و این روز را تبریک می‌گفت، حالا این بار تحریریه «گلستان ما» به نیابت از این شهید عزیز، روز مادر را تبریک می‌گوید.

حاجیه ملکه ساورعلیا مادر شهید قاسم غریب خاطرات زیادی با فرزندش دارد از او خواستیم تا درباره آخرین هدیه روز مادر که از قاسم گرفته برایمان بگوید؛ با همان لهجه شیرینش توضیح داد که تذکره خانه خدا آخرین هدیه «روز مادر» و آن هم دیدار آخرمان بود.

مادر راوی همان خاطراتی می‌شود که قاسم شهیدش با از خودگذشتگی سفر خانه خدا را به او هدیه داد، با اینکه هنوز رفتن به این سفر قسمت خودش نشده بود اما با دل بزرگی که داشت به راحتی تذکره این زیارت را به مادر و پدرش بخشید.

مادر شهید غریب ادامه می‌دهد: اصلا خبر نداشتم که قاسمم اسمش را برای رفتن به خانه خدا ثبت‌نام کرده است زمانی که اسمش برای این سفر درآمد به من زنگ زد تا از واگذاری تذکره‌اش به من بگوید وقتی این خبر را از زبان پسرم شنیدم، یاد خوابی که شب گذشته‌اش دیده بودم افتادم، آن شب خواب دیده بودم که دو خادم مرا به زیارتگاهی بردند اما نمی‌دانستم تعبیر این خواب چیست تا اینکه قاسمم زنگ زد و خواهرش گوشی تلفن خانه را برداشت و گفت مادر را صدا بزن می‌خواهم به سفر زیارتی او را بفرستم.

حاج ملکه می‌گوید: دخترم به برادرش گفت مگر تو هم دیشب خواب زیارت دیدی، پسرم از پشت تلفن خطاب به همسرش با تعجب گفت که بیا مادرم خوابش را هم دیده تا اینکه گوشی را برداشتم و برایم توضیح داد و من همچنان مات و مبهوت دخترم را نگاه می‌کردم.

مادر شهید ادامه داد همانطوریکه پسرم اصرار برای رفتن من و پدرش به زیارت خدا خدا می‌کرد اما من برای قبول آن مقاومت کردم چون هزینه‌های سفر برای خانواده‌ای که با کشاورزی گذران زندگی می‌کند سنگین بود و از طرفی دختر و پسر مجرد هم در خانه داشتم که سر و سامان دادن آنها واجب‌تر بود.

بالاخره راضی شدم و به قاسمم گفتم تو کار بزرگی برای من و پدرت انجام دادی، دوست داری وقتی چشمم به خانه خدا افتاد چه دعایی برایت کنم که بدون معطلی گفت از خدا بخواه که شهادت را نصیبم کند، دوباره وسط کلامش پریدم و گفتم شهادت حق توست اما الان برای تو زود است تو باید بمانی و به اسلام خدمت کنی، اما قاسمم دوباره تکرار کرد برای روسفید شدن پیش حضرت زینب(س) باید برایم آرزوی شهادت کنی، راستش را بخواهید باز دلم راضی نشد این دعا را برایش کنم اما تقدیر چنین برایش رقم خورد و حضرت زینب او را گلچین کرده بود.

انتهای پیام

نظرات

دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری گلستان ما در وب سایت منتشر خواهد شد

پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد

© کپی بخش یا کل هر کدام از مطالب گلستان ما با ذکر منبع امکان پذیر است.